جدول جو
جدول جو

معنی دستور داشتن - جستجوی لغت در جدول جو

دستور داشتن
(گُ تَ)
فرمان داشتن. مأمور به اجرای کاری و امری معین بر روش نظام و نسقی خاص بودن، راهنما و آمر و راهبر قرار دادن. برنامۀ کار تعیین کردن:
همیشه خرد را تو دستور دار
بدو جانت از ناسزا دور دار.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استوار داشتن
تصویر استوار داشتن
برقرار داشتن، اطمینان داشتن، باور داشتن، امین شمردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دست داشتن
تصویر دست داشتن
کنایه از در کاری مداخله داشتن، وقوف داشتن، تسلط داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دور داشتن
تصویر دور داشتن
دور نگه داشتن، دور کردن، برحذر ساختن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ دَ)
دارای دسته بودن. قبضه داشتن. جایی برای گرفتن بدست داشتن. دنباله داشتن. دمکی داشتن، اجزاء گردآمده داشتن، افراد بهم آمده داشتن. جوقی و گروهی از نوعی بهم داشتن:
کبوترباز معشوقی بدام آورده دلها را
که از خیل ملک هم چون کبوتر دسته ای دارد.
سالک یزدی
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ دَ)
امر کردن. فرمان دادن، گفتن که چگونه کند. گفتن که چه کند و چگونه کند، سفارش دادن، اذن دادن. رخصت دادن. اجازت دادن. روا شمردن. اجازه دادن. دستوری دادن: گفت اکنون مرا زمان دهید باز خانه شوم... گفتم مهلت نیست... گفت... پس دستور دهید تا هم اینجا وصیتی بنویسم... گفتیم رواست. (تاریخ بیهق).
گریۀ شعر بدستور کنم
گر دهد خندۀ شیرین دستور.
ظهوری
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
روانه کردن و به فاصله نگاه داشتن. (ناظم الاطباء) ، راندن. به فاصله گرفتن داشتن. از خود دور ساختن. فاصله ایجاد کردن. برکنار داشتن:
دل خویش گر دور داری ز کین
مهان و کهانت کنند آفرین.
فردوسی.
همیشه خرد را تو دستور دار
بدو جانت از ناسزا دور دار.
فردوسی.
چهارم که دل دور داری ز غم
ز ناآمده بد نباشی دژم.
فردوسی.
که دانا نیازد بتندی به گنج
تن خویش را دور دارد ز رنج.
فردوسی.
به پاکان کز آلایشم دور دار
وگر زلتی رفت معذور دار.
سعدی (بوستان).
فرومایه را دور دار از برت
مکن آنکه ننگی شود گوهرت.
سعدی (بوستان).
تنزیه، دور داشتن خود را از زشتی و بدی. مجافاه. تستر. تجنیب، دور داشتن کسی را از چیزی. مکاتله، دور داشتن خدای کسی را از نیکی. (منتهی الارب). حاش لله، دور دارد خدای. (ترجمان القرآن)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دستور دادن
تصویر دستور دادن
فرماند دادن، امر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دور داشتن
تصویر دور داشتن
راندن، از خود دور ساختن، بر کنار داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست داشتن
تصویر دست داشتن
قدرت داشتن، مسلط بودن، امکان داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
بر قرار داشتن محکم ساختن، باور داشتن باور کردن، اطمینان داشتن مطمئن بودن امین شمردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استوار داشتن
تصویر استوار داشتن
((~. تَ))
اعتماد داشتن، اعتماد کردن، باور کردن، درست پنداشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دست داشتن
تصویر دست داشتن
نقش داشتن، شریک بودن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دستور دادن
تصویر دستور دادن
للطّلب
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از دستور دادن
تصویر دستور دادن
Command, Dictate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دستور دادن
تصویر دستور دادن
commander, dicter
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دستور دادن
تصویر دستور دادن
befehlen, diktieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دستور دادن
تصویر دستور دادن
amri, kuandika kwa kusema
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از دستور دادن
تصویر دستور دادن
приказывать , диктовать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دستور دادن
تصویر دستور دادن
حکم دینا , حکم دینا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از دستور دادن
تصویر دستور دادن
আদেশ দেওয়া , শোনা লেখা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از دستور دادن
تصویر دستور دادن
명령하다 , 받아쓰다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از دستور دادن
تصویر دستور دادن
emir vermek, dikte etmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از دستور دادن
تصویر دستور دادن
наказувати , диктувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دستور دادن
تصویر دستور دادن
命令する , 口述する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از دستور دادن
تصویر دستور دادن
לצוות , להכתיב
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از دستور دادن
تصویر دستور دادن
आदेश देना , आदेश देना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دستور دادن
تصویر دستور دادن
สั่ง , บอกให้เขียน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از دستور دادن
تصویر دستور دادن
bevelen, dicteren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دستور دادن
تصویر دستور دادن
mandar, dictar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دستور دادن
تصویر دستور دادن
comandare, dettare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دستور دادن
تصویر دستور دادن
comandar, ditar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دستور دادن
تصویر دستور دادن
命令 , 口述
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دستور دادن
تصویر دستور دادن
rozkazywać, dyktować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دستور دادن
تصویر دستور دادن
memerintah, mendikte
دیکشنری فارسی به اندونزیایی